۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

یکی از اون روزهای ناجور

چقدر عکس العمل ها برای پست قبلی واسم جالب بود
یه اتفاق خوب افتاد... اون هم بحث و گفتگو بود. چیزیکه کم داریم... اعتقاد دارم این قدر می گیم و می شنویم که برامون جا می افته

کارهام کم پیش رفت امروز... افتادم وسط یه دعوای ناخواسته، هم زمان با صحبت با سوگلی (بچه های اسلیو که باهاشون کار می کنم رو از این به بعد این جوری با اسم هایی که واسشون انتخاب می کنم صدا می کنم) ناجور ریختم به هم... طبیعتاً سر اون خالی شد و حسابی دعواش کردم... از همون نوعی که خودم نمی فهمم چه جوری می شه، اما انگار ترسناک می شم... رفتم بیرون و شب خسته برگشتم و این کامنت های وروره جادو رو دیدم... از اون طرف کامنتی داشتم که جمله اولش این بود 
dokhtara ro bayad kard...

تمام این عکس العمل ها را به نوعی درک می کنم... یعنی سعی می کنم درک کنم که چه جور شرایط اجتماعی و فرهنگی سبب استنتاجی شبیه هرکدوم اون نظرها می شه... حتی این نفر آخر که بیاین صداش کنیم آقای مخالف، من به نوعی خوشحال شدم که کل اون طومار دراز رو خوند و ارزش این رو دید که نظرش را بگه. می دونم که می دونه من نظرم کاملاً مخالفشه، شاید قصدش عصبانی کردن من بوده (که مثلماً تا حدی هم موفق شد)... اما در مجموع، می دونم که قشر وسیعی از این جامعه که ماها خواسته یا ناخواسته بهش وابسته هستیم، این طور فکر می کنند

در مقابل تعداد زیادی اسلیو و ساب دیدم که می فهمم از این فشار فرهنگی اذیت می شن... واقعاً اذیت می شن... دلم گرفت، ناراحت شدم که واقعاً وقت ندارم تا بیشتر از اینها بتونم سر جا افتادن این مسئله وقت بذارم... اما امیدم کم نمی شه... هنوز فکر می کنم مشکلات خودمون به میزان زیادی با دست خودمون قابل حله... یا حداقل قابل بهتر شدنه

توی همین چند روز زیاد شنیدم که با توضیح دادن، بچه های ساب تونستن دخترهایی رو که قابلیتش رو می دیدن، عوض کنن، چرا که نه... می دونم که شدنیه. آموزش لازمه... نظر ها و توضیحات رفقای ارباب هم خیلی خوب بود. ممنون

یه جورایی خلاصه چیزی که می خوام توی این پست بگم را ماکسیم مستر خوب گفته: "مشکل اینه که همه قضیه رو فقط از دریچه دید خودشون می بینن،کلی می گم.....بقیه رو و گرایش متفاوتشون درک نمی کنن"... کاملاً درسته
***
این پسرک وروره جادو جای کار داره، اون سوگلی (اسم خنده داری شد واسش! خوشم اومد! :)) ) هم حالا حالا ها باید تحمل کنه انگار... این اواخر کارهام زیاد شده، فشار هم زیاده... سر اون خالی می شه...ه
دوست دارم به این بچه ها فکر کنم. وقتی می شن اسلیو من، جزو اموال و دارایی های من، روحی و ذهنی، یعنی من مسئولشونم، این احساس مسئولیت نسبت بهشون برام جذابه

۲ نظر:

مهدي گفت...

تبريک ميگم هم به شما هم به جامعه ايراني به خاطر اولين وبلاگ ميسترسي... هم به خودم به خاطر اولين کامنت

صد گفت...

سلام وبلاگ عجیب و شاید جالبی است. این شماره منه09194329765 خواهشاً تماس بگیرید و با شما آشنا بشم، من سوالاتی دارم. متشکرم

ارسال یک نظر