۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

فارسی‌نویس!

روزی روزگاری، از اینکه کسی انگلیسی باهام صحبت کنه، بدم میومد. روابط عشقولانه هم که میشد، نمیدونم چه ژانری بود که به من میخورد، فاز انگلیسی دوست‌پسرهای من رو میگرفت... منم حرص میخوردم و طبیعتا دعوا میکردم و بدیهتا تأثیری نداشت....
این گذشت...
حالا الان انگلیسی حرف میزنم، انگلیسی فکر میکنم، انگلیسی زندگی میکنم و حتی انگلیسی خواب میبینم... من توی خواب حرف میزنم. بلند. و مدتهاست که هرکسی من رو توی خواب دیده، میگه که انگلیسی شده... فقط اسامی فارسی موندن.........
اما یادم نمیره که من، همونم که بدم میومد.... و میدونم امثال من کم نیستن... واصولا هم اعتقاد دارم که فارغ از اینکه من چه نظری در گذشته داشتم، خیلی مهمه که به زبان مخاطب حرف بزنی... اگه داری حرف میزنی که مخاطبت باهات ارتباط برقرار کنه، حرف خودت رو به زبان اون بزن.... 
اینجا، زبان من فارسی ئه و بس...
و نمیدونم دیده میشه یا نه، (مهم هم نیست دیده بشه یا نه) اما خیلی تلاش میکنم که فارسی حرف بزنم.... همونقدر که روزگاری باید تلاش میکردم که انگلیسی فکر کنم، اینجا که میام، حرفهام رو روش دوبار و چندبار فکر میکنم تا فارسی باشن. فارسی گفته بشن. فارسی فهمیده بشن.... روزگاری از آدم که من باشم، انرژی نمیگرفت.... زبان مادری بود... زبان فکر و بیان خودم بود. اما الان انرژی میگیره.... در کمال ناباوری.... کلمه‌هایی هستن که یادم نمیاد... یا املاشون یادم میره (چه فارسی و چه انگلیسی، املا برام خیلی مهمه.... اعتماد به نفسم تا وقتی املام توی انگلیسی به حد قابل قبولی نرسید، افتضاااااح بود. به هویتم شک میکردم حتی!) و بیشتر از همه مدل فکر کردنم رو فارسی کردن، ازم انرژی میگیره... باید یادم بیاد که آدمها فرهنگ دیگه و شیوه زندگی دیگه ای دارن برای زندگی کردن و بیان کردن خودشون.... باز هم اگه دارم حرف میزنم که مخاطبم درکم کنه، نمیخوام خواسته و ناخواسته، به اون فرهنگ بی اخترامی کنم.... توی فرهنگ ایرانی هم که ماشاءالله راه بری، به یکی بر میخوره.... همونقدر که لذت میبرم از بیان خودم و نشون دادن اینکه تافته جدا بافته‌ام (همین متن و مدل جمله‌بندیم یه نمونه اش) همونقدر هم نمیخوام این جدا بافته بودن، توهین آمیز باشه یا بار تحقیر داشته باشه... من فقط متفاوتم... همین....
همه اینها رو گفتم که چی بگم؟ هیچی! اینکه با آدمهایی صحبت میکنم که کلمات انگلیسی میپرونند وسط گفتگو... همونهایی که یه روزگاری رو اعصابم بودند.... الان چی میشه؟ اینجوری میشه که من کلا کنترلم رو سوئیچم رو از دست میدم. یهو میرم انگلیسی... کانال دو! دیگه هم بر نمیگردم :D احتمالا طرف ایرانیم، یه کوچولو (نه بیشتر >:) ) اذیت هم میشه.... اما مگه من خواستم؟ >:)) برام راحتتره... جذابتره.... بخصوص اگه بحث اس‌ام باشه، دنیاییه که بیشتر تجربه‌ام انگلیسی بوده.... وقتی فارسی‌سازی میکنمش، در واقع دارم ترجمه میکنمش........ که خب، هم سخته، هم خودم اونقدر نمیپسندم!
امروز ظهر بعد از مدتها یه گفتگوی انگلیسی کردم با یه رفیق شیرازی. وقتی باید میرفتم، عجله داشتم، نمیشد طومار بنویسم... خواستم بدین وسیله عرض کنم که استثناً روی اصفهانیها رو سیاه نموده و میگیم که با یه بچه شیرازی حرف زدیم و چسبید....

همین!
حالا دو سه تا پینوشت هم دارم، که طبق معمول از متن مهمترند!!!

پینوشت یک. سیف‌ورد مهمه. شوخی نیست. میتونم بگم از اولین رابطه با تم دامینیشن من، حدود یازده سال میگذره. هیچ وقت سیف‌ورد رو شوخی نگرفتم. هیچوقت. همیشه بوده. همه جا. همیشه مطمئن شدم که ساب یادشه.... چندین هزار بار تکرارش میکنم.... در این حد که به ساب حس احمق بودن دست بده! (چه بهتر! تحقیر بهتر از این؟ >:) ) این جور توجیه‌ها و جمله ها مثل "دوست ندارم" و "اربابم نمیپسنده" و "اقتدارم زیر سؤال میره" و "یادشه دیگه!" و امثال اینها، به نظر من، بی تعارف، نشوندهنده حماقت، بیسوادی، ناآگاهی، بی‌مسئولیتی و در یک کلام، عدم صلاحیت فرد برای بازی بی‌دی‌اس‌ام ئه. خیلی جدی.
حالا گفتیم سیف‌ورد؟ سیف ورد یعنی یه کلمه؟ خیرررر! سیف ورد یعنی منِ ارباب هیوا، لنگه دنیا که هرچی سخت گیر بیاد، الکل آسون به دست میاد، محال ممکنه طی سشن، الکل بزنم.... من محاله یک نفر رو ببندم و ول کنم برم (دقت کنید! اون فیلمهایی که دیدید، یکی پشت دوربین مونده!!!) محاله یکی رو کامل ببندم و بخوابم. محاله برده رو طولانی مدت توی یه پوزیشن نگه دارم. محاله محاله محاااااااله با آبروی اسلیو بازی کنم. حرمت اسلیو یا خانواده‌اش رو زیر سؤال ببرم....
سیف‌ورد، برادر من، خواهر من، همممممممممممممه اینهاست! نه فقط یه کلمه قرارداد روز اول دم دستی!

پینوشت دو. قرارداد. اون اوایل که اومدم آمریکا، قرارداد میبستم. خیلی رسمی و جدی یه کاغذ بر میداشتیم، لیست مینوشتیم چی ها میخوایم و چیها نمیخوایم و هر دو طرف امضا میکردیم. چه کار خوبی هم میکردم. این قرارداد بار حقوقی نداره. دلیل اصلی حضورش افزایش حس مسئولیت دو طرف نسبت به کل چیزیه که بینشون میگذره. یکی سابمیشن صرف دوست داره، یکی مازوخیسته. یکی سادیسته. یکی تقریبا هیچ محدودیتی نداره، ولی باید یادش باشه بگه که آسم داره. یکی خون میبینه، پنیک اتک (آآآآم؟ شما ایرونیها چی میگین بهش؟ آهان! حمله عصبی! -شوخی بودها! با لهجه لس‌آنجلسی بخونید و جدی نگیرین!) میگیره، یکی از دادن اورال خوشش نمیاد، یکی حاضره 24/7 باشه به شرطی که زیاد درد نکشه (سابمیشن دوست داره آقاجون! مازوخیسم که اجباری نیست که!) و غیره... هرچی.... تک تک اینها باید قبلا صحبت بشه سر همه چیش.... 
اینکه من الان قرارداد نمینویسم، معنیش این نیست که دیگه مهم نیست! خیرررر! معنیش اینه که اندازه موهای سرم نوشتم! و الان همونقدر وقت میذارم با طرفم صحبت و گفتگو میکنم. همونقدر. شاید بیشتر. من شخصا، معمولا قبل از اولین رابطه کم کمش دو سه ساعت درباره در و دیوار و خیلی عادی با رفیق بازیم صحبت میکنم.... هر آدمیزادی و هر رابطه‌ای که حداقل ارزش این دو سه ساعت رو داره......

پینوشت سه. 
من 24/7 دوست دارم.
من چند اسلیوی دوست دارم. 
من مانی دامینیشن دوست دارم.
من سادیستم و در پی اون، دامیننت‌ام.
همه اینها هستم و دوست دارم؟ اولا درباره اش کلللللللی مطالعه دارم. دوما خودم رو میشناسم کلی و رو خودم کار کردم کلی. این کارها رو به هیییییچ وجه بدون اینکه با ساب تو شرایط عادی حرف بزنم، انجام نمیدم!!! (مورد داشتیم ذهنی یا جسمی ساب رو تحت فشار گذاشتن، که یالله دلت بخواد باهات صادق هم هستیم! یالله چنداسلیوی.... یعنی چی خووووب!!!!) شخص من همیشه یا فقط رابطه بازی گاه به گاه با کسی داشتم و بهش گفتم از همون اول که آقا، من چند نفری هستن تو زندگیم هااااا.... یا با یه نفر خیلی جدی رفتم توی رابطه و محال بوده تو اون شرایط با یکی دیگه هم رابطه داشته باشم. اسمش خیانته! نه تو قاموس من، بلکه تو هر مکتب اخلاقی که برین دنبالش....
خیلی هم دلم خواسته و میخواد که چند اسلیو همزمان داشته باشم. نشده. 99 درصد موارد سابها موافق نبودن. قابل درکه. اون یه در صد هم که شد، هر کدوم سه نفر درگیر بازی، یه کله این قاره بی در و پیکر بودیم و در حد تلفن و چت (که من خوشم نمیاد) موند و مضمحل شد... (حال میکنید فارسی رو؟)
مانی دامینیشن هم که قبلا یه پست طووولانی براش گذشتم...

دیگه واقعا همین. وقت خوابه. بای بای!

۱ نظر:

کورآیش گفت...

نمیدونم چرا الان یه لبخند رو لبمه و دارم میگم دختره ی دیوونه!:-P
عجب...واقعاً اینقدر عوض میشه ذهن آدم؟! نه! به همین یه دلیلم شده نمی خوام مهاجرت کنم! من به فارسی با تمام کمبودهاش عشق می ورزم...!
نمیشد یه ورژن مرد از تو.وجود داشت؟:-( بعد نه که هم اون سر دنیا...میومد و میشد همسایمون! من دیگه از دنیا چی می خواستم!
سیف ورد خیلی مهمه...
این مراقبت و مسئولیت پذیریت خیلی خوبه!

ارسال یک نظر