۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

اندک اندک جمع مستان میرسند

- ملت نمونه میخوان. دیگه الان این جمع، همه میدونن بی دی اس ام به لغت یعنی چی. ولی رابطه سالم؟ رابطه ای که تو ازش دم میزنی؟ ندیدن... یا حداقل کم دیدن... به چشم ندیدن و نشنیدن... مثال میخوان. نمونه میخوان...

فکر کردم به خودم که چقدر خوندم و دیدم. نه فقط مقاله. و قطعا نه پرن. رفتم و دیدم و خوندم که زندگی مردم عادی چه جوریه... مردم عادی که بی دی اس ام بخشی از زندگیشونه... بخشی از عادی بودنشون... از نزدیک باهاشون حرف زدم. باهاشون درگیر شدم... خونه زندگیشون رو دیدم. روزمرگیهاشون رو دیدم...

- بگو براشون. از خودت بگو... از ما بگو... از هرکس و هرچیزی که فکر میکنی سالمه بگو... بذار عادی بودن رو ببینن. تلاش برای سالم بودن رو ببینن.... این نوع رابطه مثل هر رابطه دیگه ای تلاش میخواد.... سلامتی و پایداریش تلاش میخواد... دو طرفه هم تلاش میخواد... آگاهی میخواد... بگو براشون...

و فکر میکنم که یه منبع، نه تنها کافی نیست، بلکه گاهی مخربه... اگه بشه تنها منبعت. اگه بشه تنها دریچه ات به دنیا... میشی قورباغه چاه نشین... میشی محدود به همون یک دهانه چاه که از قعرش فقط فکر میکنی کل دنیا همون دایره روشنه و بس......  همون یک پنجره است که دنیات و ذهنت رو تعریف میکنه... همون یک بت... و بعد خر بیار و باقالی بار کن و بت بشکن...
و بعد باز فکر میکنم دلیلش دقیقا همین نیست که کم میگم؟... (جدا از اینکه وقت ندارم؟) که میترسم بت بشم؟ با تمام اشتباه هام و همه اون نسخه هایی که مختص منه و ممکنه برای دیگری مخرب باشه؟...
و بعد فکر میکنم، با این روند سکوت پیشه کردن، چی به دست آوردم؟... چی به دست آوردیم...؟ مگه نه اینکه "تغییر" از همون روزهایی شروع شد که صدام رو بلند کردم و حرف زدم. بلند گفتم و نوشتم....

- بگو براشون... داستان پارکینگ رو بگو... با یک کلمه اداره کردنت رو بگو... آروم کردنت رو بگو... هدایت کردنت رو بگو... احترام گذاشتن هات رو بگو... باور داشتن هات بهم رو بگو...

یادم میاد که چقدر دلم میخواست بگم و جار بزنم خودم رو و نمیشد... همه آدمیزادها مثل نازنین یار من نیستن. خیلی ها دلشون نمیخواد خصوصیشون عمومی بشه. و به عنوان پارتنر وظیفه امه احترام گذاشتن به خواسته شون. هرچقدر هم داد زدن و بیرون ریختن خودم رو دوست داشته باشم...
و حالا اونه که میگه بگو... حرص میخوره حتی... اعصاب میذاره وسط حتی...

- ببین خیلی چیزها این وسط داره میشه بدعت... یه رفتار اشتباه شروع میشه یا یه کلام نا به جا استفاده میشه یا یه تفکر بی منطق میاد و رد میشه و میخواد که بگذره... اما آدمها توی تله اش گیر میکنند... نمونه جایگزین ندارند و چون فعلا حتی در حد گذرا، فقط همینه که ارائه شده، در میابندش و گیر میکنه و طولانی مدت، میشه بدعت... مگه همین کلمه هایی که روشون وسواس داری که اشتباهند همینطور نبود؟ مگه باورهای اشتباه از تعاریفی که همه جای دنیا چیز دیگه است و ایران چیز دیگه، رو اعصابت نیست...؟ خب بگو... از خودت لااقل بگو...

فکر میکنم که چقدر هم که همیشه دلم میخواست بیام و بگم که بله، من یک دامیننتم که میدونم رابطه دو نفره است. که رابطه تلاش هر دو نفر رو میخواد. پا به پای هم. نفر اول و دوم نداره. نفر پیشرو و پشت سر نداره... فاصله نداره... رابطۀ هر دو ئه. هر دو با هم. همسطح....
که من دامیننتم و او سابمسیو. ولی فقط تو این رابطه. فقط بین خودمون. و نه بیرون. نه برای هیچ کس دیگه... نه در هیچ شرایط دیگه. نه به عنوان مخاطب هیچ کس دیگه...
که او اسباب بازی نیست! آدم ئه. اسباب سرگرمی نیست. هرچقدر هم که با هم سرگرم باشیم. دور ریختنی نیست. هرچقدر هم که در لحظه ریخت و پاش کنم... که شی نیست. که مثل شی باهاش برخورد بشه...
که به چندپارتنری با تمام اصولش با کنجکاوی نگاه میکنم. اما اصولش قبل از خودش میاد و مهمه و سر همین اصول، تا حالا نتونستم تجربه اش کنم...
که سیف ورد مهمه. خیلی مهمه.... که اول سیف ورد مهمه و بعد رابطه و بازی و نقش و هرچیز دیگه....

و فکر میکنم باید برگردم نقطه، سر خط... باز بگم... بیشتر از خودم... یک پنجره هم، یک پنجره است... اگه یه بار هم باز بشه که هوای تازه  بیاد داخل، آدمهای دیگه هم یادشون میفته که میشه پنجره های دیگه رو هم باز کرد...

و چقدر هم که مطمئنم که دوستش دارم. خودش رو. و ذهنش رو. که دغدغه داره. دغدغه آدم ها رو. و دغدغه من رو.

***

بلاگم رو احیا میکنم. همراه با کانال تلگرام. مینویسم که بمونه و میگم که شنیده بشه.
https://www.facebook.com/notes/arbab-hivaa/%D8%A7%D9%86%D8%AF%DA%A9-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DA%A9-%D8%AC%D9%85%D8%B9-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%AF/691551450987751

https://telegram.me/ArbabHivaa

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر