۱۳۹۱ فروردین ۱, سه‌شنبه

غوغا کنم تا مبارک باشد این عید...

چی می‌بینید در این شعر؟ غیر از سادومازوخیسم ناب؟ و البته زیبا؟
هدیه نوروزی نگار به شما، شعر (نامه) زیبای سیمین بهبهانی و جواب ابراهیم صهبا به او...

"یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش دهم
هجرش دهم ، زجرش دهم، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، ازغصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگندها، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم"

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی

"یارت شوم، یارت شوم، هر چند آزارم کنی
نازت کشم نازت کشم، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود، ور بازخوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم، هر عشوه در کارم کنی
من طایر پربسته ام، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی، روز دگر جانم دهی
کامم دهی کامم دهی  الطاف بسیارم کنی"

جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا

"گفتی شفا بخشم ترا، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای، ترسم که بیدارت کنم"

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی

"دیگر اگر عریان شوی، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلطان شوی، دیگر نمی خواهم ترا
گر باز هم یارم شوی، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی، دیگر نمی خواهم ترا
گر محرم رازم شوی، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی، دیگر نمی خواهم ترا
گر بازگردی از خطا، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بیوفا، دیگر نمی خواهم ترا"

البته در مقیاس بی‌دی‌اس‌ام که حساب کنی، این جواب آخر زده تو خاکی...
به غووووووغا می کشم زندگی را. باشد که شاد باشیم. با خود واقعی خودمان...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

حیف پست به این قشنگی که نظری نداشته باشه. ولی جدا این شعرا رو از کجا پیدا می کنی؟؟؟

برام عجیبه. اینکه سیمین بهبهانی اینطور شعری بگه. حالا که اینطور شد توی این فضای مجازی و گنگ بذاز منم یه شعری بگم:


من آخرین پیشرو ام. من به تنهایی به میکده ها می رم و لذت می برم. این هنری گمشده است. یا شاید ممنوع.

امشب به من شلیک نکردن. من مثل یه آبجو خوب تو دست یه الکلی می مونم. به هر حال من لیاقتشو ندارم. امشب به من شلیک نکردن.

بابای من به عنوان یه شاعر جدی احترامی برای سیمین بهبهانی قایل نبود. من تسلیم زنان قدرتمندم. ولی این دلیل نمی شه که روی حرف بابام حرفی بزنم.

با غریبه ها حرف زننده.

ناشناس گفت...

علاوه بر بابام من برای تو هم احترام قایلم.

خدا دخترا های بی رحم رو حفظ کنه. خدا پسر های می خور تنها در بار نشسته رو هم حفظ کنه.

من باید یه امضا هم داشته باشم. بذار بگیم: دچار تناقض

خب دیگه! دچار تناقضم. هیچ وقت نتونستم با تسلط زن کنار بیام. هیچ وقت هم نتونستم ازش فرار کنم.

دچار تناقض

ناشناس گفت...

امشب تنها به میکده نرفتم. امشب با یه دوست بودم. و چه قدر داشتن دوست سخت شده. چونکه این دیگران همیشه در پی دزدیدنش هستن. انگار که چشم دیدن یه چیز ناب رو ندارن. این دوست از جشم همه پنهانه. برا همین هنوز با من مونده... برام سواله... کی اصالتشو از دست می ده. مثل همه دیگه.

ارباب نگار؟ چه طنین عجیبی داره این اسم تو...

دچار تناقض

ارسال یک نظر