۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

یک عاشقانه آرام... مواج... وحشی


فوووووووووووق العاده است این آهنگ: Love Story 

LOVE STORY by MIGRAIN
"Sunglasses
Cherry lipstick style
Perfumes and roses
A smell that stays a while

First glances
And she takes your breath away
Soon you find out
You're in love with this girl

Sparkly diamonds
Every time she smiles
Colors of rainbow
In her magical eyes

She makes you walk all her lines
Makes you talk all she winds
Makes you tick, tack, stop
Shes got the devil inside
But you're in love with this girl

She starts dancing
And she shines just like a star
All her motions
Makes you feel alive
She moves tender
You just stand and stare
She makes you wonder
If you're in love with this girl

She gives you feelings
that all makes you doubt
you can't leave her
she turned you inside out

and she's still there when she leaves
It's more confusing than it seems
She's in your mind in your dreams
Gives your thoughts romantic themes

Makes you dizzy
Makes you fall
Makes you feel short when you're tall
Makes you tick, tack, stop
She's got the devil inside
But you're in love with this girl"

ترجمه‌اش از خودمه... لغت به لغت نیست و فقط حسم رو منتقل کردم...

داستان عشق

"عینک آفتابی...
ماتیک با طعم گیلاس...
عطرش و گلهای رز
بویی که می‌ماند

نگاه‌های اول...
و نفسی که او از تو می‌رباید
به‌زودی خواهی فهمید...
تو عاشق این دختر شده‌ای

الماسهایند که می‌درخشند
هربار که لبانش به لبخند باز می‌شود
رنگهای رنگین‌کمانند
که در چشمهای جادوئی او مواجند

تو راهی می روی که او برایت گسترده است
سخنی می گویی که او برایت خواسته است
تو به ساز او می‌رقصی
او شیطانی درخود دارد
اما تو عاشق این دختر شده‌ای

او شروع می‌کند به رقص
و چون ستاره‌ای می‌درخشد
و هر حرکتش
به تو زندگی می‌بخشد
او آرام می‌خرامد
و تو فقط ایستاده و خیره شده‌ای
و می‌اندیشی که
آیا تو عاشق این دختر شده ای؟

او تو را آنچان مدهوش کرده
که شک داری
بتوانی جدایی از او را تاب بیاوری
او تو را از خود بیخود کرده است

و او هنوز آنجاست وقتی ترکت می کند
وادی حیرت است این دنیا
او هنوز در ذهن تو، در رؤیای توست
و به اندیشه‌هایت رگه‌های عاشقانه می‌پاشد

و او تورا مجنون خود می‌کند
تو را به سقوط سوق می‌دهد
تو را به فرش می‌کشاند از عرشت
به ساز خود می‌رقصاندت
او شیطانی درخود دارد
اما تو عاشق این دختر شده‌ای"

یعنی خوووووبه... مجنون کردن... مدهوش کردن... به وادی حیرت کشاندن رو دوست دارم... با چشم و با بو و با خرامیدن... مهمتر از همه... با انتظار...
پینوشت: این یادداشتهای آخرم زیادی عاشقانه شده اند. معنی‌اش زیادی عاشقانه شدن خودم نیست... من و زندگی‌ام، هردو لااقل از دید خودم، همونی هستند که بودند... فقط تو این دنیای وحشی که روز به روز انسانیت آدمها به وحشیگری متمایل می شه... دوست دارم همچنان حرف متفاوت بزنم. اگر روزی روزگاری بی‌دی‌اس‌ام به تنهایی متفاوت بود، امروز عشق و دوست داشتن به نظر متفاوت می‌آد...  و کی گفته که بی‌دی‌اس‌ام از عشق جداست؟ به تور کشیدن و مهمتر از اون، نگه داشتن برده در تور، با یک نگاه، دو کلمه حرف، یک لبخند، عین محبت، عین بی‌دی‌اس‌ام ئه...

۲ نظر:

Wild Boy گفت...

حس سلطه خواهی نهانی در این شعر بود که حتی شما هم که سلطه جو هستید از زاویه ی خودتون جذبش شدید. یعنی حتی سلطه جوترین افراد هم سلطه خواهی نهان دارن. حتی اگر هرگز اعتراف نکنند و حتی اگر احساس کنن که غبار نهفته ای بیش نیست اما تمامی انسان ها سلطه خواهی درون خود دارند چرا که "انسان" هستند و انسان از از سلطه جویی گریز کند سلطه خواهیش گریز ناپذیر است و در مسیر ابدی سلطه خواهیش رو درک خواهد کرد.

راستی بی دی اس ام هم یکی از اون دلایلی هست که انسانیت آدم رو "می تونه" به وحشیگری تبدیل کنه. حتی تو پست های پیشین خودتون اعتراف کردید چقدر می تونه حسی که دارید خطرناک باشه.

و در پایان ترجمه ی با حس خوبی بود ، اوقات شاد.

پسر وحشی / Wild Boy

ارباب نگار گفت...

من فکر کنم من و تو از یه زاویه به دنیا نگاه نمی کنیم. واسه همین حرفهامون همخونی ندارن در خیلی موارد. نه اینکه من درست بگم یا تو. فقط همخونی ندارند.

درباره پست بلاگ، با اینکه هر کسی هم سلطه خواهی داره و هم سلطه پذیری موافقم. اما شیوه نگاه کردن من به موسیقی و شعر این نیست که تو می گی. بله اون شعر سلطه پذیری هم داشت. اونقدر هم پنهان نبود و راستش خیلی هم آشکار بود. اما تو پستهای قبلیم که یادم نیست درباره رقص بود یا موسیقی یا شعر هم گفته بودم که برخورد من با یک شعر، طوریه که انگار این شعر برای من سروده شده. من مخاطبشم. منم که پرستیده می شم یا کسی رو به مرز جنونش کشیده ام... اگه از این دید نگاه کنی، من دارم بعد سلطه خواهم رو ابراز می کنم، نه سلطه جو. من قصد ندارم از بعد سلطه خواهم فرار کنم. اصلاً. می دونم هست و گاهی حتی بهش نیاز هم دارم. اما این پست بخصوص، هرچه بود در این رابطه نبود.

درباره استتوس آپدیت هم، درکی از باختنی که ازش حرف می زنی ندارم. نوشته ام که نه عصبانی ام و نه خوشحال و نه حتی پشیمون... و در همین راستا بخصوص احساس شکست خوردگی یا باختن که اصلاً ندارم... حالا اینکه چرا به این حس رسیده از چنین نوشته ای... من ندانم... احتمالاً از ضعف نوشتاری من بلند می شه. چون این باخت رو تو خودم نمی بینم، هرچند تعریف خوبی بود از فهم پیروز که می پسندم اگه بتونم در موردی من رو هم در بر می گیره، اما باز حداقل تو این مورد خاص منطبق بر شرایط من نیست.

آخرین مورد. بی دی اس ام برای من تاریکی نیست. وحشیگری هم نیست. گفته ام که می تونه باشه. زمانی بود که از سر کنجکاوری می خواستم ببینم چی هست و کجاست... کمی هم واردش شدم. می دونم برای خیلیها بی دی اس ام تاریکیه. عمقی برای جستجو و رها شدن از خود... برای گم شدن خود از خود. برای پیدا کردن خود در خود. اما باز هم... بی دی اس ام برای من تاریکی نیست. اون مرحله از زندگی ام رو مدتهاست که ازش دور شدم... خیلی دور... الان زیر آسمون آبی "بازی" می کنم... خودم رو محبوس خودم نمی کنم و بهترین "بازی" هام وقتی هستند که نور هست... هم بیرون من، هم از خود من...

ارسال یک نظر