۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

مرز داستان و واقعیت

چون دیشب خودم رو خفه کردم با نوشتن، این متن رو که باز همون دیشب نوشتم، امشب پابلیش کردم

***

امشب کاملاً مرز واقعیت و داستان رو تجربه کردم!!!!!!!!!

داشتم فکر می کردم یک داستان کوتاه/مینیمال بنویسم: "ارباب و برده اش برای یک شب هیجان انگیز به هتل شهر رفتند. در ورودی تابلویی بود که نوشته بود: ورود حیوانات ممنوع. برگشتند."

به پرورشش فکر می کردم که این رو خوندم: (اخطار! تجسم یک صحنه وحشتناک دارد.)
از سفرنامه پیترودولاواله به ایران: " شاه [صفی الدین]... مجازات شدیدی تأیین کرد یعنی دستور داد پاهایش را در وسط میدان به درختی ببندند و من هم آن روز به دیدن این مجازات عجیب که در ایران خیلی مرسوم است، رفتم. مجازات بدین صورت اجرا می شود که پاهای محکوم را از پشت، در آن جا که ساق به کف پا می پیوندد، سوراخ می کنند و ریسمانی از آن می گذرانند و او را از درختی آویزان می کنند به طوری که سر و شانه هایش به زمین سائیده می شود. اگر محکوم باید بمیرد، آنقدر اورا بدین حال می گذارند تا از گرسنگی هلاک شود و اگر بعد از مدتی مقاومت کرد و نمرد شکمش را با شمشیر می درند و او گرفتار یک مرگ دردناک و تدریجی می شود، زیرا در این صورت روده های او بر صورتش می ریزد و آن بیچاره می کوشد دوباره آنها را در شکم خود فرو برد و بالاخره به طرز فجیعی جان می سپارد. اما اگر مرد خطاکار مستحق مردن نباشد فقط یکی دوساعت اورا در همان حال باقی می گذارند و سپس رهایش می کنند و حتی بعد از آن رنجی هم حس نمی کند، فقط در مدت تحمل این مجازات واقعاً گرفتار شکنجه ای وحشتناک شده است..."
ایرانی باشیم!!!..... 
اه! حالم بد شد! در حال کپی کردن و نوشتنش، بازوهام مورمور دائم بود! اه.
این ماجرای واقعی، توی کتاب یک طراحی هم داره از ترجمه هلندی کتاب... لطف کنید و این یک قلم را معاف کنید!!!! اه!

الان هم مطلب مشابهی دیدم از شاردن! این تاریخ نگاران دوره صفوی، امشب، قصد بدخواب کردن مارا دارند که با کمال احترام مشت محکمی بر عوامل مزدور بیگانه می کوبیم و کلاً قصد خواب را از سر به در می کنیم تا مسئله از بیخ حل شود!!!!

آقا ما امشب تاریخ خون شدیم دیگه! چه می شه کرد!!! مطلبی جالب (برای مسترهای عزیز؟) باز از شاردن درباره رقاصه های ایران در دوران صفویه که به صورت گروهی کار می کنند. مثلاً اون اشاره کرده به 24تا رقاصه که تو یه گروه بودن و معمولاً واسه شاه کار می کردن... بعد از اونجایی که ما در طول تاریخ ثابت کردیم که دونفرمون با هم نمی تونیم یه حرف مشترک پیدا کنیم، چه برسه به 24 نفر، این گروه ها هرکدوم یه "رئیسه" (قول از شاردن) داشتن که عموماً گیس سفید گروه بوده و حرف آخر رو می زده و وظیفه حالی کردن حرفش رو به دیگران هم داشته. قسمت جالبش کجا بود؟ مرحله حالی کردن!!!! که توسط ابزار های دوست داشتنی "تازیانه و شلاق" انجام می شده!!! من هی می گم باید رقاص می شدم در دوران صفوی، هی می گن نه!!! بابا! این روح تاریخ با چندین قرن عمره که در من حلول می کنه!!!! چرا کسی درکم نمی کنه؟ :)))
تازه با وجوده این که همه تو اون دوره می گفتن رقاصی اه اه و پیف پیف و زشته و بده، اما از دم تو همه مهمونی هاشون از این رقاصه ها دعوت می شده کلی هم وضعشون توپ بوده و هرکدوم کلی خدم و حشم و آشپز و نوکر و برده و اسب و خرت و پرت داشتن که هربار می خواستن رقص با خودشون راه می انداختن! تازه اینها علاوه بر عمارت های آنچنانی هرکدومشون بوده! یعنی عملاً اگه کارشون درست می بوده، جزو خرپول های جامعه هم محسوب می شدن!!! حالا چی؟ نه تنها ما دوتا تازیانه بزنیم، باید هوارجا مراقب باشیم که نیان یقه مان را بگیرند، بعدش هم تو مملکت خودمون تابو و فیلتریم و تازه جزو مهاجرهای مستضعف هم محسوب می شیم :))))

آآآآآآآآآآآآ!!!! آقا من شدیداً اندر کف می باشم!!! اگه حال داشتم همین امشب، اگه هم نه، روزی روزگاری بعداً وضعیت فاحشه های زمان صفوی رو هم توضیح می دم. و همچنین وضعیتهمجنس گرایی تو ایران. بیچاره ایران که روز به روز هزار قدم پسرفت می کنه... یعنی نمی تونید تصورش رو بکنید که ماچندین قرن زودتر از غرب، این مسائل تو کشورمون حل شده بوده و دفتر و دستک و حساب و کتاب داشته. فکر کن! همه می گفتن اه اه و پیف پیف، شغل های فلان، بو می دن! اما با این حال، همه خیلی منظم و مرتب، حتی اسامیشون و درآمدها و... در دیوان کشوری ثبت شده و تحت نظارت حکومتی بوده. فکرررر کن و در اولین جکومت شیعی، برعکس جکومت های سنی قبلی یا همسایه ها یا کشورهای اروپایی... همه مجاز هم بوده!!!! و همجنس بازها... اون دوره وحشی گری ها توی اروپا، تو ایران این یه مسئله عادی بوده!!! تو توی خیابون می دیدی که دو نفر تو خیابون... بله! با زن ها نمی دیدی این رو، اما دومرد با هم چرا! (تازه در این زمینه عثمانی که دیگه غوغا کرده بوده ظاهراً!!!) یا خیلی حقوق اجتماعی دیگه... حق طلاق برای زنان. حق مالکیت زمین و ملک و.....
پووووووف! بیچاره ایران نازنین!
به خدا ماقبل تاریخ نیست. همین ایران خودمونه. کمتر از 500سال پیش. حکومت هم مذهبی و مسلمان بوده.... مردمش هم خودشون رو مسلمان می دونستن... پووف!

۹ نظر:

ناشناس گفت...

سلام...
خیلی اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم...
نمیدونم چرا وقتی یکی میگه مثلا" چند ساله اینطوری شدم باورم نمیشه
چون من از بچگی اینطور بودم و دلیلشو نمیدونستم
حتی آرزوم بود کفش خانوم معلممون رو ببوسم
من یه اسلیو هستم و از اینکه تا حالا میسترس نداشتم دارم دیوونه میشم
نمیتونم دلیل ازدواج نکردنمو بگم به آشناها و این بیشتر اذیتم میکنه
من اصفهانم و میخواستم خواهش کنم اگه میسترسی اینجا میشناسید بهم معرفی کنید
منون
آدرس یاهو برای چت رو دادم لطفا" منو اد کنید
slavetanha@yahoo.com

حس پنهان گفت...

از نظراتی که تو وبلاگم گذاشتی کمال تشکر رو دارم و پیگیر مطالبت هستم.

دوست گفت...

سلام. شما که در آمریکاهستید میتونید به ما که در ایران هستیم یک کمک بکنید و یه وسایلی که می خوایم از سکس شاپ های توی اینترنت خریداری کنیم و نمیتونیم رو شما بخرید و برامون بفرستید؟

اشتنباخ گفت...

سلام
وایییییی من از خواب زمستونی بیدار شدم و می خوام بترکونم
من اشتنباخم
شما خوبید?
نمی دونم ما همدیگه رو می شناسیم یا نه اما فرق زیادی نمی کنه من واقعا الان که تمام پست های شما رو خوندم خیلی خوشم اومد از مدل فکر کردنتون
اینه که باید منو تحمل کنید دیگه خانم محترم!!!
من ادبیاتم طنزه اما توهین نمی کنم قول هم میدم که اگه به تریج قبای کسی هم بر خورد خودم براش ردیفش کنم (راستی تریج رو درست نوشتم?)
بر می گردم....

اشتنباخ گفت...

و اما مکاشفه
اینکه دوستان چقدر در روزمرگی مستغرق هستند خود نوشتاری می طلبد در خور توجه.
و اینکه حضرت والا مقام جنت مکان پرده نشین دیار امریک (صاحب وبگاه موجود) تا چه میزان در جدال با زندگانی شخصی خود می باشند نیز مساله ایست در خور بحث.
اما اینکه میرزا اشتنباخ خان بدیع الصنایع که بنده باشم در این فضای مجازی چه می کنم و چه می خواهم از جان مخاطبان بی شمار این دست نوشته های نگار خاتون دیار فرنگ نشین همه و همه حاصل از مکاشفه چند گاه پیش است...
روزگار عجیب غریبی است نازنین هاااااااا
یحتمل انتظار ندارید که مکاشفات مذکور را خدمتتان مبسوط بیان کنم که نچچچچ اگر می خواستید هم عمرا اگر تعریف می کردم
همین قدر بدانید که مکاشفه کردم که بسی امروزه کلاس دارد
بر می گردم...

اشتنباخ گفت...

متروکه
بعضی مکان ها خاطره انگیزند و بعضی خاطره ها هم مربوط به بعضی مکان هان. اینجا هم می تونه واسه بعضیا خاطره باشه. خاطره حرف زدن و حرف شنیدن. خاطره یاداوری چیزایی که مربوط به گذشتند و خاطره ادمایی که الان دورند و شاید دورتر...
اما مکان های خاطره انگیز هم انواع و اقسام دارند. اونایی که زندند و بوی زندگی می دند و اونایی که متروکه شدند و یه جورایی بوی نا می دند  اما اوضاع و احوال این خونه مجازی چه جوریه?
بر می گردم...

ناشناس گفت...

سلام ارباب
اگه امکان داره ای دی یاهوی منو ادد کنید
persian_foot_fetish@yahoo.comممنون

ناشناس گفت...

لطفا منو اد کن
pato_midi_lis_bazanam@yahoo.com

ناشناس گفت...

از علاقمندان به اسپنک دعوت می شود از وبلاگ من بازدید کنند
http://iran-ldd.blogspot.com
ممنون می شوم اگر من را لینک کنید

ارسال یک نظر