خود با خودم گله و گله گذاری دارم:
-میسترس که گریه نمی کنه که...
-کی گفته؟
-من می گم!
- هه هه! خندیدم!
-ملت جنبه ندارن...
-با ملت چیکار داری؟
-همون ملت من رو این کردن که هستم! من میسترسم چون سابی هست که من بگیرم تو دستم... نه؟... پس کار دارم... و ملت جنبه دیدن گریه میسترس ندارن! نشنیدی که می گن مرد که گریه نمی کنه؟ عین همون واسه میسترسه... میسترس که گریه نمی کنه...
میسترس آدمه. میسترس هم قلب داره! میسترس ممکنه اینقدر به بروز ندادن احساساتش عادت کنه که حتی خودش هم باورش بشه احساساتی نداره!!! دقت کردم حتی اوج لذت جنسی هم تمام سعیم رو پس ذهنم می کنم که بروزش ندم! دیگه چه برسه به احساستم... من دیوونه ام انگار!!!
میسترسی که من باشم، خنده هام رو تو جمع می کنم و گریه هام رو می برم و قایم می کنم پشت هزارتا دیوار... یادم نمی ره دوره لیسانس، یه بار که حالم خیلی گرفته بود، بدون اینکه بتونم جلوی خودم رو بگیرم، چشمهام خیس شد (چقدر از خودم بدم می آد اینجور موقع ها!) یکی از پسرها با تعجب گفت، من فکر می کردم تو حتی بلد نیستی گریه کنی... و واقعاً جدی می گفت...
میسترس آدمه... من به عنوان یه میسترس به طرز عجیب غریبی احساساتم رو می ریزم تو خودم! تو اگه ساب باشی، اون احساسات عشقولانه ای که از دخترهای دیگه می بینی، خیلی کمتر از یه میسترس می بینی... یه میسترس معمولاً بسیار بسیار به ندرت قربون صدقه کسی می ره!!! یه جورایی انگار نشدنیه واسش! یا اینکه بدش می آد که به دیگران تکیه کنه... بخصوص اینکه "به هرکسی" تکیه کنه! شاید فقط گاهی... کسی... جایی...
حتماً دیدین دخترهایی که دیدنشون به آدم حس پسرونه می ده... منظورم دوجنسه ها یا کراس درسر ها نیست... منظورم دخترهاییه که اخلاقهایی دارن که به اخلاق پسرونه مشهورتره... بالا و پایین می پرن، صداشون بلندتر از معموله و در عین دخترانگی، تیپ لباسهاشون اسپرت پسرونه است... بازی کامپیوتری و ورزشهای سنگینتر رو دوست دارن... با پسرها بیشتر می گردن و راحت ترن و از این قبیل... فهمیدم که اینجا بهش می گن tomboy... میسترسها از خیلی جهات می تونن شبیه اوها باشن. نمی گم همشون هستن، اما می تونن که باشن...
دردسر من دقیقاً از همینجا شروع می شه... دختری که حداقل تو ظاهر چنین مشخصاتی رو از خودش بروز می ده... کسی که قویه، آدمها بهش تکیه می کنن و کلاً شخصیت مستقلی داره که هدایت گروه هارو به عهده می گیره... گاهی مثل همه آدمهای دیگه تو خودش می شکنه! گاهی دلش گریه می خواد... دردسر اونجاست که گاهی خودش همراه با دور و بریهاش باورش می شه که نباید گریه کنه...
*
امروز دل گریه می خواست...
با یکی از ساب هام درباره خودم حرف زدم... چیزهایی تو ذهنم بین خودم و ساب هام می گذره که با هیچکی، مطلقاً هیچکی نمی تونم در میون بذارم... عمراً درباره یه ساب، با دیگری حرف نمی زنم... اما از خودم و احساس گیجی ام که می تونم بگم... بهش گفتم و طبیعیه که با اطلاعات ناقص و نصفه نیمه ای که دادم بهش، نمی فهمه منو! البته اکثر ساب ها خیلی هم خودخواهند! در عین اینکه می گن می خوان تورو خوشحال کنند، خیلی خیلی خودخواهند! و اصلاً تو موقعیتی نیستند که من رو بفهمند... اما این پسرک گفت:
c: you are a hard case to unerstand
c: although i do undersand you
c: and now i understand why you say things and how you say them
c: motives and whatnot
c: how you get inside someone's head
c: and the affects it has
c: and you are aweare of most of it
c: no, you ae aware of all of it
c: you cant stop yourself though, can you?
e_g: I can't
e_g: and even if I could, I don't like to... still sometimes I regret badly... wish I could...
e_g: ah
c: it is your fetish
دقیقاً همینه... فتیش من همینه... فتیش من اینه که یه مرد رو به مرزهاش برسونم... وارد ذهنش بشم، کنترلش کنم، تماماً مال خودم بکنمش... با خوب بودنم روانی اش کنم... از درون متلاشی اش کنم... یه مرد رو عاشق و وابسته کنم و احتمالاً آخر ماجرا شکسته بذارمش و برم...
من می فهمم داره چه اتفاقی می افته. از همون روز اولی که یه ساب که قابلیت افتادن تو چنین دامی رو داره، بهش هشدار می دم... از همون روز اول... هر روز... همیشه... اما باز نه می تونم جلوی خودم رو بگیرم و نه اون رو...
روز از نو، روزی از نو...
بعضی سابها بی دی اس ام رو فقط یه بازی می بینن! واسه فلان روز، از ساعت فلان تا ساعت بهمان...
بعضی دیگه با قلب و روح و احساسشون می آن وسط... با ترس و واهمه... دنبال تکیه گاه... اما مغرور... خیلی مغرور برای اعتراف... هه... کمند این پسرکهای مهربون... اما جالبه که فکر می کنند خیلی خاصند! شاید هم هستند... این منم که آزارشون می دم با گفتن اینکه تو تنها نیستی... همیشه "کس دیگه"ای هم هست... همیشه در عذاب نگهشون می دارم...
گروه اول خیلی آسونترند... عاشق گروه دومم. کاش نبودم!
دیگرآزاری من گاهی خیلی خطرناک می شه... خیلی... خیلی... گاهی تخریب و باز سازی یه آدم، خیلی بیشتر از اون که خودش بفهمه، من تو از پا می اندازه... اون دلش قرصه که من کارم رو بلدم... اما من واقعاً کارم رو بلدم؟
من یه دخترم! من یه آدمم! یه آدم می تونه هر لحظه و هرجا و با هر میزان تجربه ای، اشتباه کنه...
ویران کردن یه آدمیزاد، خیلی خطرناکه... خیلی ترسناکه...
من یه دخترم! من یه آدمم! یه آدم می تونه هر لحظه و هرجا و با هر میزان تجربه ای، اشتباه کنه...
ویران کردن یه آدمیزاد، خیلی خطرناکه... خیلی ترسناکه...
دلم اشک می خواد...
پوف... ملت جنبه ندارن... شاید حتی نوشتن چنین پستی هم درست نباشه...
من فتیشم رو دوست دارم.
پوف... ملت جنبه ندارن... شاید حتی نوشتن چنین پستی هم درست نباشه...
من فتیشم رو دوست دارم.